محمد صفری شرفشادهی در سال 1342 در روستای شرفشاده، در چند کیلومتری شهرستان لاهیجان واقع در استان گیلان دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در همان جا گذراند و از دوره راهنمایی روانه شهرستان لنگرود شد. محمد از همان سنین کودکی شعر میگفت و عموما به زبان محلی گیلکی اشعارش را میسرود. در زمان نوجوانی که مصادف با حوادث سال 57 بود وارد فعالیت های سیاسی شد. پس از پیروزی انقلاب به مجاهدین خلق پیوست و وارد تشکیلات سازمانی شد. از آنجا که علاقه شدیدی به ادبیات داشت بیشتر به ترویج افکار و روزنامه نگاری مشغول شد. در همین رابطه دوستی نزدیکی با شیون فومنی، علی زیبا کناری، محمد ولی مظفری پیدا کرد و نتیجه اش ماه نامه دامون بود که بوسیله آنها گردانده میشد. محمد در سال 1360 برای اولین بار دستگیر و زندانهای لنگرود، رشت، قزلحصار، اوین، لاهیجان را به مدت سه سال و نیم تجربه کرد. پس از دو ماه و نیم آزادی از زندان دوباره به همراه دوست هم پیمانش حسن اکبری دستگیر و به مدت هفت سال محکوم به زندان شدند. محمد چهار سال از دوره محکومیت خود را کشیده بود که در تابستان سال 1367 در اعدام های سراسری در سن 24 سالگی معدوم شد. پس از دو ماه بی خبری خانواده از طرف دادگاه انقلاب لاهیجان شماره قبری به آنها داده شد. به شماره 4 یک گور دسته جمعی در نزدیکی مسجد واقع در گورستان لنگرود.
افرادی که در کنار محمد آرمیده اند و در یک شب اعدام شدند: حسن اکبری، قاسم ناطقی، علی شعبانی، محمد نجاتی،محمود اخوان، منیژه مسیحیان، طیبه شیرازی، زهره گلکار(قبرهای دیگری نیز بود که در زمان ساخت مسجد از بین رفت)
وزارت اطلاعات به خانواده ها هشدار داد که حق گرفتن مراسم ترحیم و پوشیدن لباس مشکی ندارند. حق اطلاع رسانی ندارند وگرنه دیگر فرزندانشان را نیز اعدام میکنند.
پس از اعدام محمد وزارت اطلاعات کلیه دست نوشته ها و اشعارش را از بین برد و به جز چند شعر و دست نوشته چیزی از او به جا نماند.
محمد آخرین یادداشتی که به عنوان وصیت نامه به خانواده اش سپرد شعری از مولانا بود:
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست