اذان؛ بخشی از کتاب «کلاغ و گل سرخ» نوشته‌ی مهدی اصلانی درباره‌ی حسین اقدامی

بر اساسِ نظریه­‌ی پاولف، روان‌شناسِ پُر‌آوازه‌ی روسی، واکنش­‌های شرطی در موردِ  انسان نیز به مانندِ حیوانات عمل می‌کند. پاولف هنگام غذا دادن به سگ­‌ها، زنگی را به صدا درآورد. پس از مدتی، حتا وقتی غذایی در کار نبود، سگ‌­ها با شنیدن صدای زنگ، بُزاقِ دهان­شان ترشح می‌شد. در همه­‌ی زندان‌های اسلامی، مبنای زمان، اوقاتِ شرعی بود. نگهبان‌های زندان بر اساسِ ساعاتِ شرعی، زندانی را به توالت می‌بردند. دست­شویی و توالت در شبانه‌روز تنها سه نوبت داشت. صبحِ شرعی، ظهرِ شرعی و اذانِ غروب. از آن‌جا که ساعتِ اذان و اوقاتِ شرعی در تابستان و زمستان بر اساسِ بلندی و کوتاهی­ی روز متفاوت بود، زندانی می‌بایست با گردشِ اوقاتِ شرعی خود را تنظیم می‌کرد. به عنوانِ مثال در تابستان که روز‌ها بلند‌تر بود و بدن به آبِ بیش­تری نیاز داشت، زندانی زجرِ بیش‌تری را تا نوبتِ دست­شویی­ی بعد تحمل می‌کرد. به همین خاطر حتا از خوردنِ آب در هوای گرم  امتناع می‌کرد. 
   ما به نا‌چار، مانندِ سگ­‌های آزمایشِ شرطی­ی پاولف، با شنیدنِ صدای اذان به ادرار وادار می‌شدیم. به‌قاعده اذان به عنوانِ ویترینِ معنوی­‌ی مسلمانان باید تبلورِ پارسایی و معنویت باشد، اما این صدا جز نفرت در میان ما انتشار نمی‌داد. در اولین نوبتِ دست‌شویی به سرعت چشم‌بندم را از چشم بر ‌می‌کشم و برای از بین بردنِ کثافت و بوی آزار‌دهنده‌اش آن را می‌شویم و با قدرتِ تمام می‌چلانم. چه بسیار زندانیانی که در اثرِ استفاده از چشم‌بندِ کثیف و چرب به بیماری‌های چشمی دچار شدند.
   هم­سایه‌ی روبه­‌روی من فردی است باریک و بُلند‌بالا که پا‌هایش پانسمان و مشمع‌پیچ شده و قادر به راه رفتن نیست. وی در نوبتِ دست­شویی باید خود ‌را بر روی نشیمن‌گاه سُر دهد. در یکی از نوبت‌های دست‌شویی­ی وی خطر کردم و چشم‌بند را کمی بالا زدم تا وی را سیر تماشا کنم. نه! اشتباه نمی‌کنم. این سبزه‌رویِ رعنا کسی نیست جز حسین اقدامی. وی را در زمان انشعاب جریانِ ۱۶ ‌آذر چند‌باری در کمیته‌ی ترویج دیده بودم. حسین اقدامی در نظرِ اول به روشن­فکری خشک و عبوس می‌مانست. از آن‌دست روشن­فکرانی که انسان فکر می‌کند طاقت خوردنِ یک کشیده را هم ندارند. حالا که دوره‌ی بازبینی‌ی انتقادی و پوزش‌خواهی از تاریخ فرا رسیده است، باید بگویم که مقایسه­‌ی قضاوتِ سطحی­‌ی من در موردِ کردارِ حسین اقدامی در خارج از زندان با آن‌چه وی پس از دست­‌گیری از خود بروز داد، لزومِ این پوزش‌خواهی در من را دو‌چندان می‌کند.
   حسین اقدامی، با نامِ شناس­نامه‌ای­ی حسین صدرایی‌، از جمله معدود دست‌گیر‌شده‌گانِ جریانِ ۱۶ آذر بود که در زمانِ باز‌جویی چشم‌بند از چشم بر کشیده و گفته بود: می‌خواهم با چشمِ باز باز‌جویی پس دهم. معنای این کار را زندان‌کشیده‌ها می‌دانند.
   کتف‌های شاعر و عضوِ کانونِ نویسنده‌گان در اثرِ قپانی شدن کار‌کردِ طبیعی­ی خود را از دست داده بود. دست راست­اش تا حد زیادی از کار افتاده بود. حسین، دردِ شانه را تا لحظه‌ی اعدام در تابستان ۱۳۶۷ با خود داشت. او هم راه دیگر برادرش علی صدرایی هر دو خاورانی شدند. نمی‌دانستم یکی از دو کتابی را که قبل از دست­‌گیری خوانده بودم، کارِ حسین اقدامی است. بابک، اثر جلال بَر‌گُشاد، ترجمه‌ی رحیم ریئس‌نیا و اشعارِ ممنوعه­‌ی آمریکای لاتین به انتخاب و ترجمه‌ی حسین دُر‌فَکی. حسین این نامِ آخر را از ترکیبِ اسمِ کوچکِ خود و انتشاراتِ دُر‌فَک ساخته بود. به هر‌رو زنده­‌گی‌ی حسین با آن‌چه خود در زندان به عنوانِ وصیت‌نامه‌اش سرود، انطباق داشت:
 
برهنه پای برتيغ
و
برهنه‌پای برآتش
قد‌افراخته از آزمون ِ سرخ
می گذرم.
وسرنوشت، نه پيشاپيش ِ من
که چونان سگی رانده
به دنبالم می‌دود.
سبک‌بال می‌گذرم
سراپا همه، خون‌شعله
بر آتش و تيغ
با قلبی آکنده از اميد ِ بهاران
وکول‌پشته‌ای سرشار از فرياد وُ رنج
رنج، رنج، رنج‌های تلخ ِ مردم ِ سرزمينم
که فرداهای ِ آتشين را می‌زاياند
و فرياد، فرياد، فرياد‌های سرخ رفيقانم
که فلق را خون‌رنگ ميکند.
می گذرم
برتافته وُ عاشق
با تيری در قلب
وپرنده‌ی کوچکی در دهان
که با هزاران لهجه
برای پيروزی مردم
نغمه می‌خواند.